کتاب بوف کور نوشته ی صادق هدایت و توسط نشر امیرکبیر به چاپ رسیده است.
بخشی از متن کتاب را با هم می خوانیم:
کارم که تمام شد نگاهی به خودم انداختم، دیدم لباسم خاک آلوذ، پاره، و خون لخته شده سیاهی به آن چسبیده بود، دو مگس زنبور طلایی دورم پر.از می کردند و کرمهای کوچکی به تنم چسبیده بود که در هم میلولیدند. خواستم لکه خون روی دامن لباسم را پاک کنم اما هرچه آستینم را با آب دهن تر می کردم و روش می مالیدم لکه ی خون بدتر می دوانید و غلیظ تر می شد. به طوری که به تمام تنم نشت می کرد و سرمای لزج خون را روی تنم حس می کردم. نزدیک غروب بود، نم نم باران می آمد، من بی ارده رد چرخ کالاسکه نعش کش را گرفتم و راه افتادم. همینکه هوا تاریک شد جای چرخ کالاسکه نعش کش را گم کردم. بی مقصد، بی فکر و بی اراده در تاریکی غلیط متراکم آهسته راه می رفتم و نمی دانستم که به کجا خواهم رسید. چون بعد از او، بعد از آنکه آن چشمهای درشت را میان خون دلمه شده دیده بودم، در شب تاریکی، در شب عمیقی که تا سرتاسر زندگی مرا فرا گرفته بود راه می رفتم، چون دوچشمی که به منزله چراغ آن بود برای همیشه خاموش شده بود، و در این صورت برایم یکسان بود که به مکان و مأوایی برسم یا هرگز نرسم…
نقد و بررسی‌ها
هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.